شهید احمد رستمیان

مسئول اکیپ دیده‌بانی

 

فرزند: حسین

متولد: 1344‌ نجف‌آباد

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: فاو (تک عراق)

تاریخ شهادت: 29/1/1367

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگی نامه

از خلاقیت و ابتکار عجیبی برخوردار بود، شوخ‌طبعی و خوش برخورد بودنش او را فردی دوست داشتنی کرده بود. مادرش به او گفته بود اگر شهید شوی من راضی نیستم، ولی احمد با خوشرویی جواب داده بود" مادر، من شهید می‌شوم."

سال 56 به عنوان نیروی وظیفه وارد توپخانه شد و از آنجا به واحد دیده‌بانی اعزام گردید. قرار بر این شد قبل از انجام عملیات والفجر10 به عنوان مسئول دیده‌بانی در خط پدافندی فاو بماند. احمد از این موضوع ناراحت شد، زیرا دوست داشت در عملیات شرکت کند، در خط پدافندی ماند. نیروهای عراقی هجوم گسترده‌ای را برای باز پس‌گیری فاو در آن منطقه، عملیاتی انجام دادند، در روز دوم تک عراق به فاو، احمد به جمع شهیدان پیوست.

وصیت نامه پاسدارشهید احمد رستمیان

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم رب الشهداء والصدیقین

ولا تقومو لمن یقتل فی سبیل  الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون

 

کسی که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه اوزنده وجاوید است و لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت.                                                                                                                   (قرآن مجید )

ذلیل ترین اقوام جهان مردمی هستند که کوچه های شهرشان میدان تاخت و تاز بیگا نگان قرار گیرد.

                                                                                                                                   (حضرت علی

به نام خداوند یکتای هستی بخش که هرچه دارم از اوست، حتی وحتی زندگی وجسم از اوست، با درود وسلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی تنها راد مرد بزرگ ایران که ملت ایران را از منجلاب ذلت وخواری و فساد نجات داد و راه سعادت را به آنان نشان داد.که خداوند به حق سر بریده حسین(ع)،او را  تا انقلاب مهدی(عج) و حتی کنار مهدی محافظت بفرماید. همه خدمتگزاران اسلام وکلیه روحانیون در خط امام و خدمت گزاران دین مبین اسلام و با سلام به شهیدان بزرگوار اسلام که با جان و مالشان اسلام را یاری نمودند وبا خون پاکشان درخت پر برکت اسلام را آبیاری نمودند.

چند نکته ای با ملت بزرگوار و خواهران و برادران:

خداوندا چگونه بنویسم زیرا که قلم عاجز و ناتوان است وتوانایی دستم نیز با اراده لا یزال توست و هر چه می نویسم فقط به خاطر توست و با یاری از تو که جز حقیقت چیزی نگویم  و ننویسم .اگرچه آن شهیدان بزرگوار وصایایی به شما ملت عزیز و ستم دیده نوشته اند و مطالعه کرده اید وسخنان من جر تکرار و مزاحمت چیزی نیست ولی چونکه وظیفه هر مسلمان است که وصیت نامه را زیر سرش بگذارد و بخوابد، بر این شدم که چند نکته ای به طور مختصر برای برادران و خواهران بزرگوار بنویسم خدایا مرا ببخش و از گناهانم در گذر تو کریم و رحیم هستی، خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم ،خدایا های و هوی بهشت را می بینم،چه غوغایی! حسین به پیشواز یارانش آمده است، چه صحنه ای ! فرشتگان ندا در دهند پیروان ابراهیم ، همراهان موسی ، همدستان عیسی، همکیشان محمد(ص)، همسنگران علی (ع)، همفکران حسین(ع) وهمگامان خمینی از سنگر کربلا آمده اند، چه شکوهی! خدایا به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند . به علی بگو که شیعیانش قیامت کردند و به حسین بگو که خونش در رگها همچنان می جوشد. بگو از آن خونها سروها رویید ، ظالمان سروها را بریدند. اما باز هم سروها رویدند .

1- من با امام خمینی میثاق بستم  و به  ا و وفادارم زیرا که او به اسلام وقران وفادار است واگر چندین بار مرا بکشند وزنده ام کنند دست از او نخواهم کشید.

2- بدان ای خواهر و برادرم که تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا، برای نیستی، نه برای هستی برای مردن نه برای زندگانی و تو در حال کوچ می باشی و در سرای موقت و در راه به سوی آخرت و تو رانده مرگی که گریزان از آن رهایی نمی یابد و جوینده آن را از دست نمیدهد و ناچار مرگ او را در می یابد، پس بترس از اینکه مرگ تو را دریابد و تو در حال گناه باشی.

3- خود را برای تحمل رنجها و مصیبتها و ناکامیها و ناروائیها آماده سازید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شما خواهد بود و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات می بخشد و عاقبت شما را به خیر میگرداند و دشمنان شما را به انواع عذابها و شکستها دچار می کند.

4- این مصیبتها و سختیها زود گذر و تمام شدنی است ولی به پاداش این جانفشانیها و فداکاریها به نعمتهای ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید و بر کرامت و بزرگواری تکیه خواهید زد.

5- اگر می خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود هیچگاه زبان به شکایت نگشائید و آنچه را که از قدر و منزلت الهی شما می کاهد بر زبان نیاور.

6- همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید ، ‌زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم.

7- ای خواهران حجاب را رعایت کنید و راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید.

8- ما در دامن کرامت و آقایی پرورش یافته ایم و سیادت و سروری در روح و جان ما موج میزند و عزت و شرف به ما حکم می کند که برای مرگ آغوش باز کنیم....آه چقدر مشتاقم که هر چه زودتر به این جوانان شهید بپیوندم.

9- دنیا خواهان ، سگهای فریاد کننده و درندگانی شکارجو هستند ، بعضی از آنان از بعضی دیگر به درد آمده و توانای آنان ناتوانشان را بخورد و بزرگ آنان بر کوچکشان ،‌ با زور زیان رساند.

10- در مسائل روز بیدار  و هوشیار باشید و مواظب اعمال و رفتار فرزندانتان باشید و نیکترین گفتارتان سخنی است که سود دهد.

و در آخر خدایا از تو میخواهم ، پروردگارا لباس دامادی من را خاک صحرا و آب غسلم را خون خودم قرار بده، خدایا نقل دامادیم را رگبارگلوله قرار بده و عروسم را فرشته ای که مرا به سوی تو آورد قرار بده.

بار الهی ما را با شهدای گمنام محشور بفرما ، خدایا دوست دارم در راه تو و برای رضای تو کشته شوم .خداوندا به سوی تو می آیم اگر لایقم و مرا از گناه و گناهانی که کرده ام می بخشی،مرا بپذیر، زیرا که تو ارحم الراحمین هستی(امام را دعا کنید)

 

روزها فکر من این است و همه شب سخنم                          که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ز کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود                                    به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                                     چند روزی قفسی ساخته اند بهر تنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست                          به هوایش پرو بالی بزنم

 

در آخر از دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم و برایم طلب آمرزش کنید.

والسلام

             احمد رستمیان

 

 

خاطرات

 

 

 

سهم منصفانه  

بیاد شهید احمد رستمیان 

                                         راوی: آقای منصور یوسفی[1]

افتخار می‌کنم که چند صباحی را با احمد در خط پدافندی فاو حضور داشتم. کسی که عادت داشت بعد از نماز صبح، برود گوشۀ خاکریز و با لحنی پر حزن زیارت عاشورا بخواند. به هیچ وجه درصدد ترک این عدد پسندیده برنیامد. در فروردین سال 1367 من از منطقۀ عملیاتی والفجر10 {حلبچه} به مرخصی آمدم. احمد آمد به ملاقاتم، ضمن آنکه گزارشی هم از وضعیت فاو در اختیارم گذاشت. می‌گفت که به سبب ازدیاد نیروهای دشمن، احتمال باز پس‌گیری این منطقه وجود دارد. حتی بابِ صحبت‌هایش رنگ شِکوه و گلایه به خود گرفت. از این شکایت داشت که ما شهادت‌ها را میان خود و نیروهای‌مان تقسیم کرده‌ایم و برای او سهمی ‌قائل نشده‌ایم. گفتم: «اگر کسی لایق شهادت باشد، حتی در خط پدافندی هم سهم او محفوظ است. اتفاقاً چند روز بیشتر نگذشته بود که از روی لیاقت و انصاف سهم خود را دریافت کرد و با شهادت جاودانه شد.

 

محل قرار       

بیاد شهید احمد رستمیان 

                               راوی: برادر شهید

تفاوت سنّی من و احمد کمتر از دو سال بود، و همین موضوع سبب ارتباط زیاد ما شده بود. به یاد می‌آورم آخرین مرتبه‌ای که احمد مرخصی، حالات چهره و رفتارش به گونه‌ای دیگر شده بود. رفت سراغ آلبوم و دوتا از عکس‌های تکی خود را به من نشان داد و گفت: «به سلیقۀ خودتان یکی از این دو عکس را بزرگ کنید، هر کدام که بیشتر دوست دارید و برای‌تان مقدور است.» برادر بزرگم محمود گفت: «تو دوباره شوخی گل کرده! برای چه عکس‌ات را بزرگ کنیم؟» احمد حالتی کاملاً جدی به خود گفت: «نه این دفعه دیگر شوخی نیست! لطفاً یکی از عکس‌هایم را بزرگ کنید

گویا قبل از این درخواست، خواب و رؤیایی دیده بود که آن را برای مادرم تعریف کرد. مادرم در تعبیر آن خواب گفت: «یک آرزوی بزرگ داری، که خداوند به زودی آن را برآورده می‌کند. بعد از شهادت احمد مادرم با پریشانی گفت: «فکر می‌کردم آرزویی دنیویی دارد و تصمیم به ازدواج گرفته است. نمی‌دانستم که شهادت، تمام فکر و ذهنش را مشغول کرده!» به هر صورت که بود او با جدیت درخواست کرد تا یکی از عکس‌هایش را بزرگ کنیم.

بعد من و احمد و محمود، سه نفری رفتیم به گلزار شهدا. معمولاً هر جا که می‌رفتیم، من می‌نشستم پشت چرخ احمد. طبق عادت، همیشه محمود برادر بزرگ‌ترمان ظرف آب و جارو را می‌آورد و مزار برادر شهیدمان جواد را می‌شست؛ اما آن روز احمد پیش دستی کرد. گفتم: «امروز زرنگ شده‌ای! هیچ وقت از این کارها نمی‌کردی؟» در جواب سئوالم خندید و گفت: «این‌بار می‌خواهم جای خودم را تمیز کنم. برایم فرقی ندارد، یا این طرف قبر جواد خاکسپاری‌ام کنید، یا آن طرف. من و محمود[2] زدیم زیر خنده؛ اما چهرۀ احمد جدی بود و لحن کلامش رنگ شوخی و مزاح نداشت. ادامه داد: «این دفعه حرف‌هایم واقعاً جدی‌ست. آخرین مرتبه‌ای است که با پای خود به مزار آمده‌ام. فراموش نکنید یا این طرف قبر جواد[3] مرا به خاک بسپارید یا آن طرف. جای من همین جاست.»

 

[1] . منصور یوسفی متولد1343 نجف آباد است در سال1360 به جبهۀغرب کشور اعزام شد. تیرماه سال1361 به لشکر نجف آمد و در عملیات­های محرّم و مقدماتی نیروی پیاده حضور داشت. مرداد ماه1362 به خدمت سربازی در لشکر81 ارتش رفت. قبل از عملیات کربلای4 به دیده بانی لشکر نجف اشرف اعزام شد که درعملیات­های4، 5 و 8 به عنوان دیده بان فعالیت نمود از عملیات نصر5 تا پایان جنگ مسئول دیده بانی لشکر8 بود.

[2] . جانباز شهید محمود رستمیان که در لشکر نجف اشرف به‌عنوان بسیجی در گردان پیاده خدمت می‌کرد. سال1367 بر اثر اصابت ترکش بین مخچه و نخاع مجروح شد که بر اثر شدت جراحات، در سال1389 به شهادت رسید.

[3] . شهید جواد رستمیان دی ماه سال1362 به‌عنوان سرباز وظیف به لشکر نجف اعزام و در گردان ذولفقار (خمپاره‌انداز) مشغول خدمت شد. او در عملیات بدر در تاریخ26/12/63 به شهادت رسید.