شهید رحمت‌الله محمدی

دیده‌بان

 

فرزند: رمضان 

متولد: 1343 پیربکران

عضویت: پاسدار

محل شهادت: فاو (عملیات والفجر8.)

تاریخ شهادت: 27/11/64 

محل خاک‌سپاری: پیربکران ـ فرت‌خون

 

رحمت‌الله در یک خانواده مذهبی به‌دنیا آمد. از کودکی همراه پدرش به مسجد می‌رفت و در کلاس قرآن ـ که توسط هیئت محسنیه تشکیل می‌شد ـ شرکت می‌کرد. در دوران تحصیل از نظر اخلاق با بقیه فرق می‌کرد. خوش برخورد و دوست‌داشتنی بود. طوری که همه دوست داشتند با او معاشرت داشته باشند. سال 1356 در دوران راهنمایی در مدرسه‌شان نماز جماعت برگزار می‌شد. با توجّه به این که به سن تکلیف نرسیده بود، ولی در نماز جماعت شرکت می‌کرد. آن زمان تشکلی به ‌نام سازمان پیش‌آهنگی که هدف آن به انحراف کشاندن جوانان بود وجود داشت که ایشان از عضویت در آن خودداری می‌کرد.

با شروع انقلاب اسلامی همراه سایر انقلابیون در تظاهرات مردمی شرکت می‌کرد. بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و با تشکیل سپاه جزء نیروهای مردمی بود که با این ارگان همکاری داشت و پس از گذراندن یک دوره آموزش

ایشان مرا راهنمایی می‌کرد و از پدرم که همراه من بود می‌خواست که مرا در خواندن نماز کمک کند. در اثر شدت جراحات ناله می‌کردم؛ ایشان با ناراحتی می‌گفت: چرا ناله می‌کنی تو که برای رضای خدا به جبهه رفته‌ای نباید صدای تو را کسی بشنود، چون دشمن از شنیدن این صداها خوشحال می‌شود.

بعد از عملیات طریق‌القدس در دی‌ماه سال1360 همراه یک گروه 200 نفری از سپاه فلاورجان به جبهه جنوب اعزام شد و به پایگاه شهید مدنی(عقبه لشکر نجف) رفت. برادر محمدعلی مرادی که آن‌زمان مسئول اعزام نیروی سپاه فلاورجان بود و مدتی هم به‌عنوان مسئول خمپاره‌انداز تیپ نجف‌اشرف در خط پدافندی فیاضیه و عملیات ثامن‌ائمه شرکت داشت و با توجه به شناختی که از روحیات و سخت‌کوشی‌های شهید محمدی داشته از او می‌خواهد که به واحد خمپاره‌انداز بیاید، آن‌زمان هنوز این واحد به‌طور کامل شکل نگرفته بود. به دستورحاج احمد کاظمی، برادر محمدعلی مرادی، مأمور تشکیل و راه‌اندازی این واحد با استفاده از خمپاره‌اندازهای غنیمتی و قبضه‌های واگذاری از ارتش می‌شود.

عراق قبل از عملیات فتح‌المبین در منطقه‌ی چزابه اقدام به تک جهت برهم زدن سازمان نیروهای ایران می‌نماید و با به‌کارگیری تعداد زیادی نیرو و تانک ضربه شدیدی به نیروهای ما می‌زند، ولی با توجه به مقاومت جانانه‌ی رزمندگان اسلام موفق نمی‌شود به اهداف مورد نظر برسد. شهید محمدی در این مأموریت به‌عنوان خدمه‌ی خمپاره 60 یا 81 بوده که در اثر اصابت ترکش به کمرش(نزدیک نخاع)شدیداً مجروح می‌شود.

پس از مدتی با این‌که هنوز به صورت کامل بهبود نیافته بود. برای عملیات فتح‌المبین راهی جبهه‌های حق علیه باطل می‌شود و به‌عنوان خدمه‌ی قبضه‌های خمپاره که به گردان‌های پیاده مأمور بودند، مشغول نبرد با دشمن می‌شود که در این عملیات از ناحیه‌ی پا دچار آسیب دیدگی شدید می‌شود که مدت زیادی مشغول مداوا و معالجه جراحاتش بود.

برادر مرادی درباره ایشان این‌گونه بیان می‌کند:

شهید محمدی همه‌ی وجودش را وقف خدمت به انقلاب کرده بود. در محل افرادی از ارازل و اوباش بودند که به‌شدت از دست آن‌ها ناراحت بود. ارشاد وراهنمایی‌شان می‌کرد و اگر نتیجه‌ای نداشت با آن‌ها برخورد می‌کرد، چون در وجود او لیاقت پاسدار شدن را می‌دیدم به او پیشنهاد دادم که عضو سپاه شود. ایشان هم قبول کرد. اوایل سال1361 بود که پذیرش شد و در واحد اعزام نیروی سپاه پیربکران مشـغول خدمـت گردید. تا ساعـت دو بعدازظهر که در سپاه بود و بعد از آن اغلب تا نیمه‌های شب در پایگاه‌های روستاها مشغول جمع‌آوری کمک‌های مردمی به جبهه‌ها و یا آموزش نیروهای مردمی بود و یا کمک به امور فرهنگی، برندگی خاصی داشت. از انگیزه و روحیه‌ی بالایی برخوردار بود، با توجه به استعداد و توانایی که داشت، پس از مدتی به‌عنوان یکی از اعضای شورای سپاه معرفی شد و هر زمانی که من در مأموریت بودم ایشان امور مربوط به اعزام نیرو را دنبال می‌کردند.

رحمت‌الله در عمـلیات‌های مخـتلف به‌عنوان خدمه‌ی خمـپاره‌انداز و نیروی پیاده فعالیت کرد و در عملیات خیبر تا فرماندهی گروهان پیشرفت نمود و حماسه‌ها آفرید.

زمانی هم که در بیمارستان بستری بود ذکر یامهدی، یاحسین بر لبانش بود، ورد زبانش این بود که " خدایا چرا من شهید نشدم." سال 1363 ازدواج نمود و دخترش بعد از شهادتش به دنیا آمد. در جواب کسانی که می‌گفتند: «تو زن و بچه داری چرا به جبهه می‌روی؟» می‌گفت " آن‌ها خدا را دارند."

قبل از عملیات والفجر8 به توپخانه لشکر8 نجف‌اشرف اعزام و به واحد دیده‌بانی معرفی شد، در همین عملیات نیز به آرزویش رسید.

 

قسمتی ازوصیت‌نامه شهید رحمت‌الله محمدی

 

اگر امروز مردم جان فدای امام می‌کنند به خاطر اسلامی بودن امام امت و دیگران هم به همین علت و مسئله اصلی اسلام است که این وظایف را بر دوش ما گذاشته است... خدایا به من کمک کن که مدرک شهادت را از دانشگاه حسین‌بن‌علی(ع) در محل معرکه و کارزار و در جهاد فی‌سبیل‌الله به دست آورم. بدانید که آن روز روز خوشی و راحتی ات برایمو شما از این که فردی از میانتان برود نگران نباشید و بروید و بدانید مسئولیت شهید و راه شهید چه بوده و آن را انجام بدهید.

ای پدر عزیز امروز اسلام به حرمت همین خون‌ها بر پا مانده است وگرنه این جنایتکارهای شرق و غرب از هر وسیله‌ای جهت نابودی این انقلاب استفاده کردند ولی موفق نشدند وظیفه‌ی اسلامی شما این است که کلیه فرزندانت را به جبهه بفرستی و را ه فرزندانت که راه هزاران شهید می‌باشد ادامه دهی. خواه ناخواه یک روزی مرگ بین ما فاصله ایجاد می‌نماید ولی چه بهتر که همچون سرور آزادگان حسین‌بن‌علی زندگی ننگین و ذلت‌بار را کنار گذاشته و مرگ خونین و شهادت با عظمت را به دست آوریم.

ای برادران اگر در این مدتی که با شما بودیم در بسیج و نتوانستم وظیفه‌ای را که در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی در مقابل خون شهدا که با خونشان بستند مسئولیت ما را امضا کردند، انجام وظیفه نمایم. از خدا آمرزش می‌خواهم و امیدوارم که خدا مرا ببخشد و سخنی که با شما دارم این است که شما همچنان که از لحاظ نظامی بسیجی می‌شوید. مغزها و افکار خود را هم بسیجی کنید که خدای ناخواسته اگر نکنید دشمن می‌تواند خط انحرافی خود را به جای خط ولایت که همان خط واقعی اسلامی است به شما تحمیل نماید.

برادران انجمن اسلامی، شما تقوا را نصب‌العین خود قرار داده و رهنمودهای امام امت را مجری باشید تا در اهداف و کارهایتان به شما آسیبی نرسد و همچنان که از اسم آن برمی‌اید همه‌اش باید اصلاح باشد و سعی کنید که مردم را به جلسات دعوت نمایید.

ای عزیزان همان گونه که امام عزیزمان می‌فرمایند که پشتیبان ولایت فقیه باشید که ضربه‌ای به شما نرسد این پیام مهم رهبر مخصوصاً در منطقه قرار گرفته‌اید.عزیز را جامه‌ی عمل بپوشانید و به پیش بروید و بدانید که موفق و پیروز خواهید شد