شهید سیدحسین رسولی منش

مسئول اکیپ دیده‌بانی

 

فرزند: سیدعلی 

متولد: 1341 کاشان

عضویت: بسیج

محل شهادت: شلمچه(تک عراق)

تاریخ شهادت: 4/3/1367          

محل خاک‌سپاری: جاوید‌الاثر

زندگی نامه

اکنون پس از گذشت سال‌ها از جنگ تحمیلی هنوز از سیدحسین خبری نیست و نامش در دفتر جاویدالاثران ثبت گردیده است. پایه‌های مذهبی خود را در کودکی با رفتن به جلسات تفسیر و قرآن قوی کرد. در تمام امور زندگی‌اش برنامه‌ریزی دقیقی داشت. وقتی در رشته‌ی ریاضی دیپلمش را گرفت در کارخانه ریسندگی کاشان به کار مشغول شد تا بلکه بتواند به وضعیت مالی خانواده کمکی بکند. با شروع جرقه‌های انقلاب در صفوف راه‌پیمایی‌ها و تظاهرات حضور می‌یافت و نقش خود را در پیوستن به رود خروشان اعتراضات مردمی ایفا نمود.

در سال 1361، برای خدمت مقدس سربازی، به ارتش معرفی شد و از آن طریق عازم جبهه‌های نبرد گشت، دورانی که سید تیربارچی نیروی پیاده بود و در منطقه غرب کشور سپری شد. تنها ده روز از اتمام خدمت سربازی‌اش گذشته بود،طاقت نیاورد و از طریق لشکر8نجف‌اشرف راهی جبهه‌های جنوب شد. وقتی به واحد دیده‌بانی اعزام گردید و آموزش‌های لازم را فراگرفت در جزایر مجنون فعالیت خود را آغاز کرد. آن زمان، دیده‌بانی یک واحد مستقل بود که هم برای خمپاره دیده‌بانی می‌کرد و هم برای توپخانه.

پس از فوت پدرش در سال 1364، مواقعی که در جبهه‌ها عملیات نبود به کاشان باز می‌گشت و در کارخانه به کار قبلی خود ادامه می‌داد. سیدحسین در عملیات‌های بدر، قادر، والفجر8، کربلای4، کربلای5، والفجر10، بیت‌المقدس7 و تک‌های عراق در سال‌های پایانی جنگ حضور داشت.

به آموزش و فراگیری علوم جدید نظامی و کسب تجارب و یادداشت کردن آن برای استفاده دیگران، توجه ویژه‌ای داشت. تا زمانی که در جبهه بود به عنوان یک مربی آموزشی در خصوص آموزش دیده‌بانی، نقشه خوانی و جهت‌یابی به نیروهای تازه وارد تلاش بسیار نمود. سعی داشت گمنام باشد به همین خاطر مسئولیتی قبول‌ نمی‌کرد با این‌که استعداد بالایی داشت و بارها به او پیشنهاد مسئولیت دیده‌بانی و مسئولیت عملیات توپخانه داده شده بود. در پایان جنگ که حملات عراق در سراسر جبهه‌ها آغاز شد اکثر مواقع در دیدگاه بود و تا جایی که امکان داشت سعی می‌کرد که جلوی حرکت دشمن را به وسیله اجرای آتش، سد کند.

با گذراندن آزمون‌های ورودی مخابرات کاشان، در سال 1367 در این شرکت استخدام شد. چند روز بیشتر از خدمتش در مخابرات نگذشته بود که با آغاز تک‌ها و عملیات‌های گسترده نیروهای عراقی برای باز پس‌گیری مواضع فتح شده در جبهه‌های جنوب و غرب کشور، سید را بار دیگر به جبهه‌ی نبرد کشاند. عراق که برای پس‌گیری شلمچه (منطقه عملیاتی کربلای5) وارد عمل شده بود، علی‌رغم آتش شدیدش روی خط مقدم، سید حسین شجاعانه ایستاد و با حضور در دیدگاه و کنترل آتش توپخانه، ضربه سختی به نیروهای دشمن وارد نمود. حتی بعد از عقب‌نشینی نیروها چون درگیری‌ها از نزدیک بود، وسایل دیده‌بانی خود را به بی‌سیم‌چی‌ها داد و باوجود این‌که زخمی شده بود، مجدداً به خط رفت و با اسلحه کلاش شروع به نبرد کرد. اکنون پس از سال‌ها هنوز از او خبری نیست.

دست نوشته شهید سید حسین رسولی منش

بسمه تعالی

 

   پروردگارا در این لحظه با خودم عهد می کنم (در حکم قسم نیست) و از تو کمک می طلبم که توفیقم دهی از مزایایی که بنیاد شهید به خاطر جبهه رفتنم در اختیار من می گذارد نظیر وسایل خانوادگی و زیارت و غیره به جز وسایل دارو و درمان و غیره چشم بپوشم.

اگر احیاناً روزی از طرف لشکر گفتند می خواهند تو را به مکه بنویسند نروم چون حق دیگران است. مگررفتن دسته جمعی واحد یا لشکر به مشهد مقدس.

   پناه به تو می برم از اینکه بر دیگران به واسطه رفتن به جبهه و مجروحیتم فخر فروشی کنم.و دیگران را به حساب نیاورم.از خواب غفلت بیدارمان کن.

   خدایا توفیق بده برنامه صحیحی برای زندگی خود بریزم که آخرت و دنیای ما توأم با سعادت و رضای تو باشد.

عهد می بندم با خودم و توفیقش را از تو می خواهم که دوشنبه ها و پنجشنبه ها را روزه بدارم.(البته فعلاً روزه قضا خواهد بود) و نماز جماعت را در هر سه وقت و نماز جمعه را هر هفته بپا دارم. بعد از نماز صبح نخوابم و قرآن را در هر صبح و غروب بخوانم در صورت امکان روزی یک نوار اخلاق گوش کنم. ساعات فراغتم را مطالعه نمایم و جبهه را تا جان دارم ترک نکنم.     

 از تو می خواهم که مغرور نشوم و تقاضا دارم به حق علی و همسر و برادر و پسر عمویش (پیغمبر( ص)) و اولاد معصومش جان من اول کریمه ای باشد که از من می گیری  و جبهه رفتن را دور از هر گونه هواهای نفسانی بگردانی و شیطان و مرا به ظواهر دنیا که عده زیادی را به خودش مشغول داشته ، مشغول نکند.

   عهدی  ببندم تا آنجایی که در توان دارم زحمتها و کارهایی را به گردن دیکران نیندازم  وبه دیگران خصوصاً مادرم نیکی کنم و از ظلم هایی که مسلمانی احیاناً در حقم کرده است در گذرم. از تو هم می خواهم که از گناهان من در گذری.

عهد می بندم گناهان کبیره را انجام ندهم ، توفیقم ده از صغائر و مکروهات نیز چشم پوشیده و به واجبات و مستحبات اهتمام ورزم.

توفیقم ده سه شنبه ها و پنجشنبه ها دعای توسل و کمیل و جمعه ها ندبه و سمات را خالصانه بخوانم.از اینکه تمام این خیرات را تا اینجا برای خود خواستم و به فکر دیگران نبودم عاجزانه معذرت می خواهم. همه ما را به راه راست هدایت فرما.

توفیق بده و کمک کن خود را در قبال مسئله ازدواج نکردن بتوانم حفظ کنم و چشم و گوش و دست و پا و سایر قسمتهای بدنم به خطا نرود.

   توفیق غسل جبهه و نماز اول ماه و...، دستگیری از محرومین و هر چیزی را که فعلاً به ذهنم نمی رسد از تو خواستاریم.

ما را در هر کار خیری که در حال و آینده واقع خواهد شد شریک قرار بده . به ما هنری هم از کارهای فنی با تلاش خودمان عطا بفرما.

 

توفیق زیارت ائمه اطهار و مکه معظم را به ما عطا بفرما.  

پنجشنبه

21/3/1366

ساعت 4 بعد ازظهر

خاطرات

 بهترین روش

به یاید شهید سیدحسین رسولی منش

روایتی از ناصر تقی فارغ

آن روزها در جبهه، اهل خواندن نماز شب نبودم. رسولی‌منش آدم نکته‌سنجی بود. هرگاه قصد داشت کسی را از منکری باز دارد، یا به خصلتی تشویق کند، مسئله را به گونه‌ای مطرح می‌کرد که کسی رنجیده خاطر نشود. هیچ وقت نشد که در جمع بچه‌ها مرا خطاب قرار دهد و مثلاً بگوید که تقی، به جای گزافه سخن گفتن و لطیفه تعریف کردن، قدری هم قرآن بخوان. یا زودتر بخواب که سحر خواب نمانی و از فضیلیت اقامۀ نماز شب محروم نشوی.

قبل از عملیات والفجر8 بود. در پاییز سال 1364 تعدادی از نیروهای لشکر در پادگان انبیاء مستقر شده بودند، ما نیز در مقر توپخانه، داخل دو عدد چادر استقرار یافتیم. صبح‌ها وقتی نگاه من و رسولی‌منش در هم می‌آمیخت، پس از سلام و احوالپرسی، به شوخی می‌گفت: «تقی تو که دیشب برای خواندن نماز شب برخاستی، مرا هم صدا می‌زنی!» بدون رو در بایستی می‌گفتم: «آقای رسولی‌منش، من که نماز شب نمی‌خوانم.» اما او باز هم روی گفته‌اش پافشاری می‌کرد و می‌گفت: «من می‌دانم که می‌خوانی. قبل از اینکه بخوابی، می‌دیدمت.» گفتم: «خب شما که دیدی من نماز شب خواندم و بعد هم برای خوابیدن آماده شدم، دیگر برای چه منتظر بودی صدایت کنم!» گفت: «آن موقع که سلام نمازت را می‌دادی، دیدمت. دیگر نزدیک اذان صبح بود، وقت نمی‌شد که من هم بخوانم.» سعی می‌کرد با جواب‌های قانع کننده، صحبت خود را توجیح کند. این سئوال و جواب‌ها تا یک هفته ادامه داشت. یک شب تصمیم گرفتم او را زیر نظر بگیرم. به محض اینکه برای اقامۀ نماز شب از خواب برخاست، من هم بلند شدم و به دنبالش به راه افتادم. در تاریکی شب، از چادر رفت بیرون تا وضو بگیرد. وقتی برگشت، با صدایی آرام شروع کردیم به حال و احوالپرسی کردن. نمی‌خواستم مزاحم استراحت دیگران شویم. در آن حین خجالت می‌کشیدم بدون اقامۀ نماز به رختخواب برگردم. وضو گرفتم و رفتم کنارش تا آن موقع از نحوۀ خواندن نماز شب بی‌اطلاع بود. دو یا سه نماز دو رکعتی خواندم و از جا برخاستم. صبح که شد، اولین کاری که کردم، رفتن به سراغ مفاتیح بود. طریقۀ خواندن نماز شب را خوب مطالعه کردم، و از آن پس من هم نماز شب‌خوان شدم. لذتی که به ثروتی می‌ارزد.

 

سورۀ واقعه

به یاد شهید سیدحسین رسولی منش

روایتی از ناصر تقی فارغ

ما دیده‌بان‌ها شب‌ها آخر وقت، قبل از اینکه برای استراحت به چادر برویم، کمی‌ دور هم می‌نشستیم. در این شب‌نشینی‌ها از هر دری صحبت می‌کردیم و گاه لطیفه‌ای می‌گفتیم و می‌خندیدیم اما رسولی‌منش معمولاً وقتش را به مطالعه یا تلاوت آیات کلام‌الله مجید می‌گذراند. یک شب به جمع ما ملحق شد و بعد از کمی ‌صحبت، چند تا لطیفۀ بامزه تعریف کرد، طوری‌که همگی بلند‌بلند خندیدیم. سه چهار شب به همین نحو ادامه داد، تا اینکه یک شب گفت: «بچه‌ها چطور است امشب کار دیگری انجام دهیم؟» پرسیدم: «چه کاری؟» جواب داد: «پنج دقیقه از وقت‌مان را اختصاص دهیم به مطالعۀ سورۀ واقعه.» همه با این پیشنهاد موافقت کردیم و از آن شب به جای ابطال وقت‌مان با حرف‌های بی‌ربط، به تلاوت سورۀ واقعه پرداختیم.