شهید حسینعلی حاج‌بابایی

مسئول اکیپ دید‌ه‌بانی

 

فرزند: جعفر 

متولد: 1337 نجف‌آباد

عضویت: بسیج

محل شهادت: عملیات بدر

تاریخ شهادت: 25/12/1363

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگی نامه

پنج ساله بود که پدرش را از دست داد. قرآن را نزد برادر بزرگش یاد گرفت. تحصیلاتش را تا سوم ‌راهنمایی ادامه داد. بعد از ترک تحصیل نزد یکی از آشنایان مشغول بنّایی شد. زمانی که امام فرمان فرار سربازان از پادگان‌‌ها را دادند، حسینعلی مشغول خدمت در گارد جاویدان بود. برادرش می‌گوید: " برای ملاقات با وی به تهران رفتم به او گفتم: امام چنین دستوری داده‌اند، می‌خواهی چه کنی؟ حسینعلی گفت: عده‌ای از بچه‌ها دیشب فرار کرده‌اند و من هم قرار است با تعدادی دیگر امشب از پادگان فرار کنیم. در گاراژ اتوبوس با هم قرار گذاشتیم. شب بود که هم‌دیگر را پیدا کردیم. راننده که متوجه قضیه شده بود به ما گفت: بین راه سربازان را شناسایی کرده و از ماشین پیاده می‌کنند، شما این‌طرف جاده‌ی قم پیاده شده و آن‌طرف سوار شوید. من به همراه حسینعلی و بقیه سربازان از ماشین پیاده شدیم و مسافت زیادی را پیاده رفتیم و دوباره سوار اتوبوس شدیم. به هر نحوی بود حسینعلی را به منزل رساندیم. در تظاهرات نیز فعالانه شرکت داشت و گاهی اتفاق می‌افتاد که با سربازان رژیم درگیر می‌شدیم و اغلب او پیش‌قدم بود."

انقلاب که پیروز شد. با توجه به اعلام نیاز ژاندارمری نجف‌آباد به نیروهای زبده،  حسینعلی برای دریافت انتقالی و تغییر محل خدمتش اقدام نمود و ادامه خدمت سربازی را در ژاندارمری نجف‌آباد گذراند. بعد از اتمام خدمت، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو دختر است.

برای کسب در آمد زندگی به بنّایی روی آورد. مدتی بعد در مهمات‌سازی صنایع ‌دفاع استخدام شد. در تاریخ 02/1/06 راهی جبهه‌های حق علیه باطل در منطقه سر پل ذهاب شد و چند ماه به عنوان نیروی پیاده خدمت کرد. پس از مدتی به جمع دیده‌بانان در همان منطقه پیوست. در عملیات رمضان به عنوان نیروی پیاده شرکت کرد. سپس شهریور ماه 1631  قبل از عملیات محرم به واحد دیده‌بانی لشکر رفت که حضورش به طور متناوب در این واحد به عنوان دیده‌بان نفوذی و ثابت ادامه داشت و در عملیات‌های والفجر مقدماتی، والفجر4، خیبر و بدر از خود شجاعت‌های زیادی نشان داد.

چند روز بعد از عملیات بدر، مورد اصابت راکت دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید حسینعلی حاج بابائی

ان الذین آمنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجون رحمت الله و الله غفور رحیم

آنان که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند، آنان امیدوار و منتظر رحمت خداوندند.که خداوند بر آنها بخشاینده و مهربان است.

اول با درود و سلام به پیشگاه مبارک امام زمان (عج) و با درود و سلام به امام امت و امت شهید پرور و سلام به تمام مستضعفان مبارز و سلام به تمام شهداء راه حق ، آنهایی که با خونشان درخت اسلام را آبیاری کردند و درود و سلام خدمت مادرم که چنین فرزندانی تربیت کرد. مادر مهربانم اگر فرزندی از شما شهید شد ناراحت نباشید و هیچ وقت غم به خودتان راه ندهید ، چون راه رفتنی را باید رفت. امیدوارم اگر من شهید شدم یک وقت نگویی که فرزندم شهید شد، چون امام حسین (ع) علی اکبر و علی اصغرش را به خاطر خدا و در راه اسلام و دین تقدیم کرد و هنگامیکه آنان شهید شدند خدا را شکر کرد و امیدوارم شما زینب وار عمل کنید و هیچوقت اسمی از من نبرید. فقط از هر کسی که مرا می شناسد بخواهید که این بنده کمترین را حلال کند. اگر یک وقت همسایگان را ناراحت کردم از روی نادانی بوده، از آنها بخواهید به بزرگی خودشان مرا ببخشند و حلالم کنند. به تمام فامیلم سلام می فرستم و از آنها می خواهم که مرا حلال کنند و از تمام ملت عزیز ایران می خواهم به خاطر اینکه من نتوانستم آنگونه در جبهه ها کار کنم مرا ببخشند. مادر عزیزم اگر روزی من نافرمانی کردم مرا ببخش. البته اینها را که می گویم به این معنی نیست که شما را مجبور کنم که از حقی که بر گردنم دارید بگذرید ،بلکه از شما عاجزانه می خواهم که مرا ببخشید. چون خدا می فرماید حق الناس را نمی بخشم ، خودتان باید همدیگر را راضی کنید.و اما خدمت همسر عزیزم و فرزند دلبندم سلام و درود می فرستم و از شما همسرم می خواهم که فرزندم را به خاطر خدا و در راه خدا بزرگ کنید و او را تربیت کنید برای اسلام، که زینب گونه باشد. و از شما همسرم می خواهم که زینب وار زندگی کنید و هیچ ناراحتی به خودتان راه ندهید و از قول من به پدر و مادرت سلام برسان و همچنین به تمام فامیلت از قول من سلام برسان و از آنها بخواه مرا حلال کنند و در مورد زندگی که فعلاً وجود دارد طبق شرع اسلام عمل کنید ، آنطور که اسلام می گوید. خدمت برادرانم با اهل خانواده و خدمت خواهرانم با اهل خانواده سلام و درود می فرستم و از شما می خواهم اگر یک وقت از جانب من به شما رنجی رسیده و ناراحت شده اید مرا ببخشید ، چرا که از روی نادانی بوده. برادران و خواهران عزیزم از شما عاجزانه می خواهم که واقعاً اگر نافرمانی از من دیدید به بزرگی خودتان ببخشید ، چون شما هم از نظر سن بزرگتر هستید و هم از نظر عقل. امیدوارم که فرزندانتان که مثل فرزند خود من هستند و خیلی به آنها علاقه داشته و دارم در خط اسلام قرار گیرند و خط شهداء را ادامه دهند. امیدوارم هیچ وقت امام عزیز را تنها نگذارید. اگر برادر شما لیاقت شهادت را پیدا کرد ، افتخار کنید. خدای ناکرده اسمی از اینجانب جایی نبرید ، فقط از آنهایی که مرا می شناسند حلالیت بطلبید. و از ملت شهید پرور عاجزانه می خواهم فرزندان خود را به جبهه اسلام بفرستند و جنگ را ادامه دهند.

 

                                                                                                                   والسلام

                                           خاطره                                                           

          سرباز امام خمینی                                                                                      راوی :برادرشهید           :         

به یادشهید حسینعلی حاج بابایی

سال1357زمانی که امام فرمان فرار سربازان از پادگان‌‌ها را دادند، حسینعلی مشغول خدمت در گارد جاویدان بود. برای ملاقات با وی به تهران رفتم به او گفتم: امام چنین دستوری داده‌اند، می‌خواهی چه کنی؟ حسینعلی گفت: عده‌ای از بچه‌ها دیشب فرار کرده‌اند و من هم قرار است با تعدادی دیگر امشب از پادگان فرار کنیم. در گاراژ اتوبوس با هم قرار گذاشتیم. شب بود که هم‌دیگر را پیدا کردیم وسوار اتوبوس شدیم به مقصد نجف آباد. راننده که متوجه قضیه شده بود به ما گفت: بین راه سربازان را شناسایی کرده و از ماشین پیاده می‌کنند، شما این‌طرف جاده‌ی قم پیاده شده و آن‌طرف سوار شوید. من به همراه حسینعلی و بقیه سربازان از ماشین پیاده شدیم و مسافت زیادی را پیاده رفتیم و دوباره سوار اتوبوس شدیم. به هر نحوی بود حسینعلی را به منزل رساندیم.