سردار شهید

محمدحسن مددی

مسئول اطلاعات توپخانه لشکر

 فرزند: عباسعلی 

متولد: 1345 نجف‌آباد

محل شهادت: جنوب.

تاریخ شهادت: 26/6/76

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

      زندگی نامه

پدرش چوپان بود و اغلب بیرون از منزل به دنبال کسب و کار و به دست آوردن رزق حلال بود. از کودکی به همراه برادرش اکبر مددی[1] به مسجد جوادیه می‌رفت و در کلاس قرآن حضور پیدا می‌کرد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در محله خودشان درس خواند. یکی از شغل‌های رایج آن روزها که در خانه هم این کار را می‌شد انجام داد «نخ تابی» بود که این دو برادر از این راه به اقتصاد خانواده کمک می‌کردند. شوخ طبعی، زیرکی، کوشش و فعالیت از همان دوران در وجود محمدحسن نمایان بود.

در دوران تحصیلات راهنمایی بود که نهضت مردمی به رهبری امام خمینی شروع شد. او که در یک خانواده مذهبی رشد کرده بود، در خود احساس وظیفه نمود و همراه با سایر هم‌شاگردی‌ها و خانواده، پا به پای مردم انقلابی در این مبارزه شرکت نمود، پخش اعلامیه، نوشتن شعار روی دیوارها، تکثیر اعلامیه، شرکت در تظاهرات و راه پیمایی‌های مردمی از فعالیت‌های او بود.

زمستان سال57، مردم به دلیل اعتصابات در تنگنا بودند، در یاری رساندن به مستمندان در آن شرایط سخت از هیچ کوشش دریغ نمی‌کرد.

در انتخاب دوست دقت می‌کرد. اغلب دوستانش بعدها به عنوان رزمنده در جبهه‌ها حضور پیدا کردند و به شهادت رسیدند. یکی از آن‌ها که از همان دوران کودکی با هم بازی می‌کردند، حیدر‌علی طالبی[2] بود.

به ورزش علاقه‌ی خاصی داشت و تا این اواخر جزء بازیکنان تیم فوتبال بود و با توجه به حسن خلق و شوخ طبعی که داشت، اغلب بازیکنان دوستش ‌داشتند.

هجده ساله بود که با دختر عمویش ازدواج کرد که این زندگی مشترک تا زمان شهادتش یازده سال طول کشید و حاصل آن دو دختر و یک پسر بود. رفتار ایشان در محیط خانواده بسیارخوب بود. علاقه‌ی خاصی به بچه‌هایش داشت. در جهت تأمین آسایش و رفاه خانواده کوشا و علی‌رغم مشکلات اقتصادی سعی و تلاش وی در این بود که خانواده زندگی راحت‌تری داشته باشد و در غیاب او که به مأموریت می‌رفت احساس کمبود نکنند.

محمدحسن، با شروع جنگ تحمـیلی وارد پایگاه بسیـج محله‌شان[3] شد. در اوایل جنگ با توجه به حرکات ضدانقلاب احتمال درگیری و خرابکاری در مراکز حساس و حیاتی وجود داشت. سپاه با استفاده از نیروهای مردمی نگهبانی این مراکز را به‌عهده گرفت که وی در اواخرسال‌ 59 و اوایل 60 با این پایگاه همکاری مستمری داشت و یکی از نیروهای فعال آن محسوب می‌شد. سال 1360، با توجه به نیاز جبهه‌ها مدتی را به سر پل ذهاب در غرب کشور اعزام شد و به یاری رزمندگان اسلام شتافت. مرداد ماه سال 1361، هم‌زمان با عملیات رمضان به جبهه‌های جنوب رفت و چند ماه در نیروی پیاده مشغول خدمت شد. سپس در تاریخ 28/8/61 به گردان توپخانه معرفی گردید و پس از فراگیری آموزش‌های لازم، در عملیات محرم به عنوان خدمه‌ی قبضه‌ی122 م.م فعالیت‌های زیادی انجام داد.

در عملیات والفجر مقدماتی، به‌ عنوان مسئول قبضه‌ی 122 م.م فعالیت می‌کرد که در حین شلیک گلوله توپ، در اثر اصابت پوکه پای راست و مچ دست چپ او دچار آسیب دیدگی شد و مدتی برای انجام معالجه به نجف‌آباد منتقل شد. سپس در سال 1362 با توجه به نیاز سپاه و احساس مسئولیتی که در خود احساس می‌کرد به عضویت سپاه در آمد.

قبل از عملیات والفجر4 به غرب کشور اعزام شد و به خیل رزمندگان لشکر نجف‌اشرف پیوست. آن روزها تعدادی قبضه107 م.م[4] به لشکر تحویل داده بودند که مسئولیت راه‌اندازی آن به توپخانه واگذار شد. برادران امینی، رادی، یوسفی، صالحی و شهید مددی مأمور راه‌اندازی و به کارگیری این قبضه‌ها شدند. در عملیات خیبر این قبضه‌ها به گردان ذوالفقار(خمپاره‌انداز) واگذار شد که مسئول آن محمدحسن بود. با توجه به عمق زیاد منطقه در روزهای اول عملیات توپخانه کارایی نداشت به همین دلیل آتش پشتیبانی با قبضه‌های107م.م و خمپاره‌اندازها تأمین می‌شد. محمدحسن در این عملیات شیمیایی شد که پس از سپری کردن پانزده روز دوره درمان دوباره به جبهه بازگشت.

در عملیات بدر، نیز حضور چشمگیری داشت، در این عملیات با توجه به بُعد مسافت و پیشرفت‌هایی که خمپاره و قبضه‌ی 107 م.م در زمینه‌ی استقرار و حرکت در هور و آبراه‌ها، کسب کرده بود، مانند واگذاری شناورهای ذوالجناح[5] این واحد نقش بسزایی در پشتیبانی آتش داشت.

فعالیت‌های محمدحسن در حیطه مسئولیت‌های واگذار شده خلاصه نمی شد، هر کجا که نیاز بود خدمتی انجام دهد و یا این که در جهت دفاع از میهن اسلامی با سلاح‌های دیگر بجنگد، دریغ نمی‌کرد. او در عملیات بدر، هنگامی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، سکانداری قایقی را به عهده گرفت و به انتقال نیروها به عقب مشغول شد.

در عملیات قادر با همان مسئولیت‌های قبلی در گردان ذوالفقار[6] خدمت نمود. قبل از عملیات والفجر8 (فاو) علی‌رغم این‌که جانشین دوم بود، مسئولیت دیده‌بانی هم به ایشان واگذار شد، ولی متأسفانه چند روز قبل از عملیات یک شب در تاریکی هوا و لغزنده بودن جاده‌ سوار بر موتورسیکلت تصادف کرد و از ناحیه دست دچار آسیب دیدگی شد و مدتی را مشغول معالجه بود که بعد از عملیات مجدداَ به منطقه برگشت.

خدماتش در گردان ذوالفقار، در عملیات کربلای4 و 5، والفجر10(حلبچه) تا فروردین ماه سال67 ـ همزمان با پاتک عراق به فاو ـ ادامه داشت.

اوایل سال67 با توجه به احتمال حمله‌ی عراق جهت باز پس‌گیری فاو، به دستور حاج احمد کاظمی به عنوان مسئول محور فاو به آن منطقه اعزام گردید. پس از چند روز با توجه به شواهد و قرائن موجود در خط متوجه شدند که دشمن قصد تحرکاتی در این منطقه دارد. لذا بعد از سر و سامان دادن نیروهای در خط با همکاری فرماندهان و نیروهایی که در منطقه حضور داشتند به دفاع جانانه از این سرزمین پرداختند و آن‌چه در توان داشتند به کار گرفتند. ولی با توجه به طرح ریزی عملیات و آمادگی قبلی عراق و کمک دشمنان خارجی، موفق به باز پس‌گیری فاو شد.

پس از تعرضات عراق بر مناطق مرزی جهت بر هم زدن سازمان رزم دشمن و جلوگیری از حملات عراق و باز پس‌گیری مناطقی که تحت اشغال متجاوز بود، عملیات بیت‌المقدس7  در شلمچه طرح‌ریزی شد. با توجه به نیاز، محمدحسن به عنوان فرمانده گردان پیاده الزهرا منصوب شد. وی شروع به آموزش و سازماندهی نیروها نمود و در این امر از هیچ کوششی دریغ نکرد و حتی برای تشویق نیروها خودش زودتر از همه در کلاس‌های آموزشی شرکت می‌کرد، این گردان در عملیات شرکت نمود  و ضمن وارد آوردن تلفات سنگین به دشمن، مقر یکی از تیپ‌های عراق را تصرف کرد.

پس از قبول قطعنامه 895 توسط ایران، با توجه به حساسیت منطقه و احتمال تجاوز مجدد دشمن، گردان‌ها در پادگان انبیا(شوشتر) حضور داشتند و مشغول فراگیری آموزش و تمرینات بودند. ایشان تا سال 1369 فرمانده این گردان بود. سپس جهت فراگیری آموزش دوره عالی پیاده، مدت یک سال به تهران اعزام شد و پس از بازگشت، مجدداً به گردان ذوالفقار معرفی شد. هم زمان تجاوز عراق به کویت چون احتمال تعرض به خاک جمهوری اسلامی می‌رفت، لشکر نجف‌اشرف جهت پدافند و همچنین بازسازی و احداث استحکامات به خط مرزی خرمشهر منتقل شد. یکی از محورها به گردان انبیا به فرماندهی محمدحسن واگذار شد.  

اوایل سال 1371، گردان‌ها و واحدهای لشکر نجف به پادگان عاشورا در نجف آباد منتقل شد و پس از مدتی با توجه به نیاز، در مدیریت طرح و برنامه‌ی معاونت آماد و پشتیبانی مشغول خدمت شد و سپس در سال 1371، به توپخانه معرفی شد. با توجه به استعداد و سابقه‌ای که داشت به عنوان مسئول اطلاعات توپخانه لشکر نجف‌اشرف مشغول خدمت گردید.

محمدحسن به دلیل برخورد خوب با نیروها، خوش رفتاری، مدیریت صحیح، دلسوزی نسبت به نیروها و توجه به معشیت آن‌ها، از همان اوایل محبوبیت قابل توجهی بین نیروها خصوصاَ سربازها پیدا کرد. توپخانه‌ی لشکر آن زمان علاوه بر مسئولیت‌های ذاتی که در پادگان عاشورا داشت، مأموریت راه‌اندازی و تقویت توپخانه‌ی تیپ یکم ـ که در سنندج مستقر بود ـ را نیز دنبال می‌کرد.

در سال 1374، به تیپ یکم، مأموریت مرزی واگذار شد که ایشان به عـنوان نماینده‌ی تام‌الاختیار توپخانه لـشکر، جهت پی‌گیری مسائل مربوط به پشتیبانی آتش در منطقه حضور پیدا کرد.

وقتی که به مأموریت می‌رفت مانند دوران جنگ، با قدرت و قوّت تمام، به انجام وظیفه می‌پرداخت و همه به‌عنوان یک فرمانده‌ی لایق دوستش می‌داشتند. در مواقع استراحت با شوخی و خنده همکاران را روحیه می‌داد و یا اغلب با نیروها فوتبال بازی می‌کرد و هنگام کار با قاطعیت به امور می‌پرداخت.

سال74-75 با توجه به این که مسئول توپخانه در حال گذراندن دوره بود، ایشان در کنار برادر میرزاخانی امور توپخانه لشکر را رسیدگی می‌کرد.

سرانجام شهریور ماه سال1376، همراه با یک گروه تفحص برای جست‌وجوی شهدای مفقود، همراه دوستان صمیمی‌اش عبدالرسول اکبری و مهدی شریفی راهی مناطق جنگی جنوب شدند. در این مأموریت بر اثر انفجار مین پیکر عزیزش در آتش سوخت و دو دوستش نیز به فیض شهادت رسیدند.

یکی از همکاران نقل می‌کند: بعد از شهادتش در فکر بودم که چرا مددی شهید شد. حیف بود. شب او را در خواب دیدم که لباس سفیدی پوشیده و خوشحال و خندان است و گفـت: ناراحت من نباش، من جایم خیلی خوب است؛ فکری به حال خودتان بکنید. 



[1]1. شهید اکبر مددی متولد1341، در 11/8/1361، در عملیات محرم به شهادت رسید.

 

[2]. سردار شهید حیدر‌علی طالبی معروف به «استاد میرزا»، فرمانده جبهه شوش، که در آذر ماه 1359 به شهادت رسید.

 

[3]2. پایگاه شهید بهشتی مسـجد حرّ(حاج ‌نوروز) نجف‌آباد.

 

[4]1. موشک‌انداز 12 لول و 9 کیلومتر برد دارد. با توجه به حجم آتش و متحرک بودن این سلاح ـ چون روی جیپ سوار می‌شود ـ و کمبود مهمات توپ‌های122 م.م در آن زمان و همچنین کوهستانی بودن منطقه، کارایی خوبی داشتند

 

[5]2. شناور ذوالجناح(آتشبار متحرک) قایق های فلزی نسبتاً بزرگی که به نقاط مورد نظر در هور منتقل می شد و بر روی آن خمپاره انداز و قبضه 107م.م قرار می گرفت. این شناور دارای چهار جک متحرک بود که در نقطه استقرار این جک ها داخل آب قرار می گرفت و در بستر آب استوار می شد تا بتواند شناور را ثابت و محکم نگه دارد. توسط شناورهای ذوالجناح گلوله در فاصله نزدیکی به دشمن شلیک می شد و کارایی بالایی داشت.

 

[6]1. گردان ذوالفقار، متشکل از انواع خمپاره انداز و قبضه 107م.م که به صورت ثابت و متحرک کار می کردندو استعداد و تجهیزات آن در حد یک تیپ بود.


 

   خاطرات سردار شهید از زبان بستگان

همسر شهید

.ما مدت 1 سال عقد بودیم که عروسی کردیم ، 15 روز بعد ایشان چون عضو سپاه بودند رفتند اهواز و 45 روز بعدش آمدند مرخصی ...

از نظر اقتصادی در وضع بدی بودیم ولی در حد توان برای آسایش و راحتی ما تلاش می کرد که وقتی نبود (درحال مامریت بود) ما در سختی نباشیم بسیار ساده و از خود گذشته بود .اهل تجملات نبود به صورتیکه این اواخر وقتی به ایشان چیزی می گفتیم انگار می دانست که می خواهد برود ، می گفت : رها کن این چهار روز دنیا را ارزشی ندارد.

در خصوص محبت و رسیدگی به فرزندان ،نقل قول از همسرشان:وقتی که از کار یا ماموریت می آمدند بچه ها بعد از مدت ها پدرشان را می دیدند .ایشان با وجود همه خستگیها به آنها توجه میکرد .دور او جمع می شدند ، من می گفتم پدرتان خسته است بگذارید حالا استراحت کند اما او می گفت چکارشان داری ؟ با آنها بازی می کرد ، از آنها می پرسید چه بازی دوست داری .هر کدامشان هر بازی را که دوست داشتند با آنها بازی می کرد ، حرف های آنها را گوش می داد و به درسشان رسیدگی می کرد و با اخلاقی خوش و مهربان با آنها بر خورد می کرد.

او همانگونه که خود فردی مقید به رعایت واجبات و ترک محرمات بود از خانواده اش هم انتظار داشت که به نماز و حجاب اهمیت دهد و سعی می کرد بچه هایش را از همان اوایل کودکی افرادی مذهبی تربیت کند .دختر شهید :

پدرم در خیلی موارد به خصوص اقامه نماز ، نصیحتم می کرد و خیلی دوست داشت با اینکه کوچک بودم و هنوز واجبم نشده بود چادر سرم کنم . با توجه به اینکه در محیط دبستان اکثر دانش آموزان چادر به سر نمی کردند برای من خیلی سخت بود،پدرم اجساس می کردچادرسرکردن در این محیط مشکل است .لذا زمانیکه در حال ماموریت نبود خودشان در مدرسه به دنبال من می آمد که با هم به منزل بیاییم

شهید مددی نسبت به پدر و مادر و برادران و خواهرانش خیلی مهربان بود .آنها را دوست می داشت .در سختیها و بیماریها همراه آنها بود و در حد امکان به آنها کمک می کرد.

خواهر شهید : (مادر شهید مجتبی محمدی)

این مادر شهید در خاطراتش می فرماید:«یک زمانی شوهرم مریض بود .ناراحت بودم که چرا هیچکس نیامده به او سر بزند . چند لحظه بعد دیدم صدای زنگ می آید ، رفتم درب را باز کردم ، دیدم محمد حسن است .آمد و با شوهرم روبوسی کرد و با هم نشستند و صحبت کردند .وقتی که می خواست برود آمد پیش من و گفت : خواهر هر موقع که کار داشتی بیا و به خود من بگو و ناراحت نباش.

ایشان می گوید:من هیچ گاه به یاد ندارم که پدر و مادر از محمد حسن شکایتی داشته باشند .او واقعا خوب بود.

 

خاطرات سردار شهید مددی از زبان همرزمان

برادر رادی :

برادر رادی که ان زمان فرمانده گردان ذوالفقار بود در خصوص شهید مددی می فرماید: با شروع عملیات خیبر همراه شهید مددی و 3 الی 4 نفر از نیروهای خمپاره و دیده بان به منطقه عملیات(جزایر مجنون) مراجعه کردیم و در یکی از پدهای جزیره در خط مقدم مستقر شدیم با توجه به پاتکهای شدید دشمن و  

 

 

تلفات زیاد نیروهای پیاده  این قسمت از خط تقریباَ خالی بود و تا رسیدن نیروهای جدید 2 الی 3 روز طول کشید که ما چند نفر از این قسمت خط دفاع کردیم و شهید مددی به اتفاق 2 نفر نیرو از 107 م م رشادتهای زیادی از خودش نشان داد و در این مدت شجاعانه با هر سلاحی که در دسترس بود با دشمن مقابله می کرد که این قسمت از خط تا رسیدن نیروهای پیاده حفظ شد

برادر غلامی :

در خصوص دلسوزی نسبت به بیت المال ،برادر علی غلامی که برای مدتی مسئول پشتیبانی گردان ذوالفقار بود و از نزدیک با روحیات شهید مددی آشنا هستند می گوید:زمانی که در خط پدافندی فاو بودیم یک دوربین 20*120 روی یک دکل نزدیک خط عراقیها به جای مانده بود که به دلیل در تیررس بودن آن انتقال به عقب مشکل بود یک شب ایشان به من و آقای نجفیان گفت می خواهیم یک ماموریت برویم ، با ماشین تا نزدیک دکل رفتیم و با توجه به گل و شل بودن زمین و نزدیک بودن به دشمن مسافت زیادی را طی کرده تا به دکل رسیدیم و به سختی از دکل بالا رفتیم که ناگهان متوجه شدیم دوربین به دکل با زنجیر قفل شده است به شهید مددی گفتم نتیجه ای ندارد بیایید برویم ایشان گفت نه این دوربین خیلی برای ما ارزش دارد لذا به واحد موتوری مراجعه و و سایل موردنیازرا گرفتیم و مجدداَ به دکل مراجعه کرده و یکی دو ساعت ایشان به سختی و علی رغم  تاریکی هوا و آسیب دیدن دستش به هر زحمتی که بود دوربین را از دکل جدا کرد و خودش آنرا به گردن انداخت و از دکل پائین آمدیم .

ایشان در یک خاطره دیگر می گوید :زمانی که در پادگان انبیاء شوشتر مستقر بودیم نیروها از یک پتو استفاده نا بجا کرده بودند که شهید مددی همه نیروها را به خط کرد و با اشاره به اهمیت حفظ بیت المال تذکرات لازم را به آنها داد.

از زبان شهید :

چند روزی بود که بر روی خاکریزها (منطقه فاو) بخصوص جاده فاو البحار افرادی مشاهده می کردیم که هیچ شباهتی با نیروهای عراقی نداشته که این مورد را گزارش نمودم. دستور داده شد مراقب حرکات و رفتار آنها باشید ،تا اینکه در یکی از روزهای فروردین 67 دشمن با بمباران و گلوله باران(آتش تهیه) از طریق زمین و آسمان قصد نفوذ به کل منطقه را نمود.

با خود گفتم خدایا چه شده است که اینها چنین منطقه را زیر آتش گرفته اند. تمامی این موارد در عرض چند دقیقه شروع شده بود و من سریعاَ در اطراف خود نگاهی کرده و تمامی نیروها را در محلهای خود مستقر کردم و متوجه شدم در این میان نیروهای دریایی و هوایی و زمینی بعثی با همکاری نیروهای بیگانه دست به تهاجم گسترده زده اند و نیروهای غیور ایران اسلامی نیز به دفاع و مقابله برخاسته بودندو حتی از نثار جان خود نیز دریغ نمی کردندو این در طول تاریخ ما به ثبت رسیده استکه هرگاه بیگانه قصد تهاجم به سرزمین ایران را داشته است به دفاع برخاسته ایم و ایستادگی کردیم ، به حق ملت ما ملتی سزاوار تحسین می باشد و فرقی در زن و مرد و پیر و کودک و جوان ندارد نمونه آنها شهدای زمان معاصر خودمان، مثل شهید چمران ، شهید همت ، شهید باکری و یا رئیسعلی دلاوری. وهزاران شهیددیگر که همیشه شهدای کربلا را درذهن تداعی می کنند و درود خداوند بر آنها باد.

 در این اوضاع و احوال بود که 2 یا 3 کردان نیروی بسیجی از مقر لشگر در پادگان انبیاء شوشتر به ما ملحق شده و به کمک ما شتافتند ولی به دلیل حجم آتش دشمن و نا شناخته بودن منطقه برای نیروهای جدید الورود و همچنین آمادگی دشمن بعثی که ازقبل در یک منطقه مانند سرزمین فاو احداث کرده بود و     

 

 

مانورهایی انجام داده بود کار چندانی از ما ساخته نبود و در حین درگیری بود که دشمن پل ارتباطی ما را با آن طرف اروند قطع کرد و رساندن تدارکات و مهمات را با مشکل و کندی روبرو ساخت که این امر توسط قایق انجام می شد. به این صورت که آنها مواد تدارکاتی را به همراه مهمات به اینطرف آب منتقل میکردند و در هنگام برگشت نیروهای زخمی رابه ان طرف آب انتقال می دادند. عملیات دشمن 2 روز طول کشیدکه با مقاومت سرسختانه نیروها مواجه شده بود. با این حال که اکثر نیروهای ما از طریق مواد شیمیایی مجروح و مصدوم شده بودند. تا اینکه د رروزدوم دستور تخلیه فاو  صادر شد و ما موظف به اجرای دستور شدیم، چرا که ما به دستور رهبر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) در مقام دفاع در آمدیم و هم اکنون موظف به اجرای دستورات هستیم.آنهایی که در عملیاتهای جنگی شرکت کرده اند می دانند بحث عقب نشینی سخت ترین نوع یک برنامه جنگی است و آن هم در زمانی که راههای استراتژیک و تدارکاتی قطع شده باشد و تنها باید از طریق قایقهای کوچک و شنا از عرض رودخانه ای مثل اروند رود (600متر)آن هم با آن حجم آب و تیر اندازی ممتد دشمن و گلوله باران نمودن اسکله ها و وجود نیروهای زخمی چگونه باید عبور کرد؟ ایشان درخصوص نحوه عقب نشینی خود از فاو در ادامه می گوید : افراد را با هر وسیله ای که به دست می آمد سوار کرده و از رودخانه عبور می دادم به گونه ای که در آخرین لحظات مجبوربه استفاده از یونولیتهای بجای مانده از پلهای شناور والوار سنگرها شدم که تعدادی از عزیزان در حین عبور بر اثر شلیک تیر نفرات دشمن به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

من جزء آخرین نفراتی بودم که در فاو بودیم . به هر طرف نگاه می کردم می دیدم هیچ وسیله ای برای عبور نیست و دشمن در فاصله 20 متری ساحل موضع گرفته. لذا تصمیم گرفتم با شنا از رودخانه خروشان عبور کنم ، آن هم در حین جزر و اگر به یاد داشته باشی من در مسابقات شنا در نیروهای سپاه شهرمان اگر اول نمی شدم نفر دوم بودم و نفر اول بیشتر مواقع محمد رضا آذری بود (جانبازی که چند سال بعد به درجه رفیع شهادت نائل گردید، روحش قرین رحمت الهی باد) حال تو می دانی با توجه به مجروحیت من و اینکه 2 بار دستم از آرنج پیچ و پلاک شده بود ، چه می گویم . به هر حال در آب پریدم و شروع کردم به شنا کردن . چیزی در حدود 30 الی 40 دقیقه در آب بودم به گمان اینکه در طرف دیگر اروند هستم. بالا که آمدم دیدم من حول یک محور نیم دایره ای به سمت جنوب حرکت کرده ام و دشمن منتظر است تا مرا دستگیر نماید. بلافاصله مجدداً در آب    غوطه ور شدم که نفرات پیاده دشمن شروع به تیر اندازی و پرتاب نارنجک دستی نمودند. خوشبختانه تیرها در آب اثری بر روی من نداشت. (چرا که در آب قدرت نفوذ فشنگ و یا نارنجک کاهش می یابد) در این حالت چیزی حدود 2 ساعت یا بیشتر شنا کردم که از قدرتم کاسته شده بود. لذا به سختی تمام به ساحل نزدیک شدم که دیدم چیزی در حدود 2 الی 3 کیلومتر پایین تر از آنجایی که به آب زده بودم هستم و همانجا از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم دیدم حدوداً ساعت 4 عصر است و من در خاک میهن اسلامی